ماه شوم_قسمت بیست و پنج

عشق یک خون آشام

یک نفس خون آشام ....

پوذخندی زد و گفت:واقعا می خوای بدونی؟اگه بگم فکر میکنم تو شوک بزرگی فرو بری!با تمام توانم با صدای ریزی گفتم:بگو!سرش را تکان

داد و گفت:این جوری حال نمیدهد خیلی زود بازی تمام

می شود خودت حدس بزن!لبم را گزیدم و به آرامی گفتم:باشد!

****
دارکوب مشکی رنگی از درون پنجره ای به مکالمه ی آن دو نفر نگاه میکرد،چشمان قرمزش از سر رضایت برق درخشانی زد،به طرف زمین

پرواز کرد و تبدیل به مردی شد که همیشه در زندگیه آتریسا

نقش داشته است!نیشخند پر رنگی زد و زیر لب گفت:تازه این فقط شروع بازی هست!و به طرف جنگل دوید.

****

جیغ کوچکی کشیدم که باعث چشمان کلاوس گرد شود،گفت:چه شده است؟چرا بیخودی جیغ می کشی؟اگه از حدس زدن میترسی

بیخیال خودم میگویم!گفتم:نه به نظرم آمد یکی داشت ما را از

توی آن پنجره نگاه میکرد،یک لحظه چشمان قرمز رنگش را دیدم!پوذخندی زد و گفت:حتما یک پرنده یا موجود دیگر بوده ات به اندازه ی یک

جیغ ترس ندارد!حالا حدس بزن فکر کنم مراسم را برای فردا

 

شب باید بیندازیم!لبم را گزدیم و آرام گفتم:آلف هستید؟چشمانش گرد شد و شرو ع کرد با صدای آرام خندیدن!گفتم:چرا می خندی؟سعی

کرد خودش را جمع و جور کند و گفت:آخر تو دیگر چه

موجودی هستی؟چه جوری همچین چیزی به ذهنت رسید؟آلف خدای من؟فیلم و سریال میبینی نه؟حتما هابیت و ارباب حلقه ها را هم

خیلی دوست داری؟وای خدای من عالی بود!زیر لب لعنتی

 

نسارش کردم و گفتم:میزارید حدس بزنم یا برم؟لبخندی زد و گفت:یعنی باور کنم !حتی بری هم همش به این وضوع فکر میکنی ما چه

هستیم!فکر نکنم تا صبح طاقت بیاری!هووم؟ناسزایی دیگر هم

 

بهش گفتم،لبخندی زد و گفت:فکر نمی شنوم،از اینکه میتوانم این طوری بسوزانمت لذت میبرم!پس حساب من و تو در رابطه با این چیز

هایی که زیر لب میگویی جداست!حالا دوباره شروع کن

منتظرم!گفتم:موجودات فضایی؟سرش را به معنای نه تکان داد!ادامه دادم:خون آشام؟لبخندی زد و گفت:هی چندتاییمون خون آشامن!ولی

هنوز نتونستی حدس بزنی من و چند نفر دیگه چییم؟!

کمی چشمانم گرد شد و آروم گفتم:کدوماتون خون آشامین؟ابرو های نیکولاس بالا رفت و گفت:واقعا دلت می خواد بدونی؟سرم را تکان

دادم،شانه هایش را بالا انداخت و گفت:بعد از این که

 

توانستی حدس بزنی بقیه چی هستند،حتما بهت میگم!سرم را با ناراحتی تکان دادم و گفتم:نمیدانم خودت بگو!سرش را به معنی نه تکان

داد،گفت:خودت میتوانی حدس بزنی ولی الان نه بهتره

به کارمان برسیم!به ساعتش نگاهی انداخت و گفت:10 دقیقه ی دیگه پشت ویلا میبینمت!اگه نیای میدونی برا چه اتفاقی میوفته!نه؟.......

ادامه داره..........


نظرات شما عزیزان:

hedi
ساعت1:06---29 ارديبهشت 1394
عاشق نیکلاسم
پاسخ: ^__^


Vampire Girl
ساعت13:44---29 مهر 1393
پ قسمت بعدي رو كي ميزاري؟ من پوكيدم
پاسخ:هی میام بزارم لوکس بلاگ میپره دیگه دوباره امتحان نمیکنم حوصله ندارم :(


ghazal
ساعت21:39---13 مهر 1393

به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز را در تو تشخیص دهد ...
اندوه پنهان شده در لبخندت را...
عشق پنهان شده در عصبانیتت را...
و معنای حقیقی سکوتت را ...


پاسخ: ممنون برای نظرت


niusha$$kim
ساعت12:48---13 مهر 1393
خیلیییییییییییی باحال بود.
مغسی.
پاسخ: خوش حالم خوشت اومده عزیزم


ム尺ムㄎん
ساعت16:57---5 مهر 1393
عالییییییییییییییییییییییییییی یییی
آورین
پاسخ: مرسی مرسی :)


Vampire Girl
ساعت1:37---3 مهر 1393
خخخخ خيلي خفن بود خخ
پاسخ:خخخخ ممنون :)))


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ماه شوم ,
نوشته شده دریک شنبه 30 شهريور 1393ساعت 13:12توسطaytena|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna